از آن هزار خاطر تنها
و در میان این همه رویا
منم که کشتی عمرم
نشسته در غم فردا
صدا ، صدای غربت و درد است
نوا ، نوای خسته زدنیاست
بیا ببین که دل من
نشسته در غم فردا
میان خاطره تنها ......
برف می بارید
آن شب
که زمستان را
تو فراخواندی بر خاطر من
و به رسوایی من خوش بودی
و به رویای دلم
که جدا مانده ز تو
و به ابر چشمم
که جدا از تو به من
م
ی
ب
ا
ر
ی
د
خندیدی
برف می بارید
آن شب
که تو رفتی تنها
و من از
هیبت آن تنهایی
بی تو از خاطره ها دور شدم
و تو رفتی
تنها
در شبی سرد و زمستانی
برف میبارد
امشب
و ترا ? خاطره را
بر قلبم می بارد
و چه تنهایی
سرد است
وقتی برف
می بارد
بر خاطره ات
و چه تنها خواهم رفت
بی تو و خاطره ات
در شبی سرد و زمستانی
تا رویا
و زمستان گویی
آمده است از راه
تا بسوزاند دل
و بلرزاند ...
باران آمد
و نغمه های سرد زمستان را
بر گونه های تب کرده ام
سرود
باران آمد
و طرح لبخندم را
جان دوباره ای بخشید
دوباره باران
بر جای جای بودنم
ب
ا
ر
ی
د
و سایه های مردد را
از پیشانی ام
زدود
و چه باران زیباست
آنگاه
که میبارد
بر لای لای گرم دلتنگی
((بهروز ))
و زمستان گویی
آمده است
از راه
تا بلرزاند دل و بسوزاند
باد می آید
باران میبارد
و پرستو دور میگردد
چون تو
و زمستان گویی
آمده است
از راه
ماه در بیشه
خاطره در دل من
و تو در خاطره
پنهان
روز و شب در پس هم
درد غم
در دل من میکارند
(بهروز)
(( به بهانه تولد غزل ))
غزل دمید
در سکوت یک روز تابستان
و ? غروب ناپیدای زندگی را روشن ساخت
شاخه گل مریم
هدیه ای به بار آورد
به زیبایی تمام فصلها
و سکوت ? درهم شکست
اکنون ? این تو ? این من
چه کنم ? نمیدانم
یا خراب خراب یا آباد آباد
آری منم که به دیوار غمناک پوچی
تکیه زده ام
که یا دیوار بریزم یا خود بشکنم
چه میشود ؟ نمیدانم ? میدانی اما
پایان این قصه تماشایی را
فردا ? شاید سلامی دوباره
شاید نگاهی نو ? شاید هم هیچ
شاید تو ? شاید من یا شاید
آه ? آری شاید هیچکدام
نمیدانم ? میدانی اما
قصه تلخ نفسهایم
شب که رفت
فردا می آید
با هزاران هزار فریب و زشتی برای من
چگونه میتوانم ? نمیدانم تو هم شاید ندانی
آری ? شاخه گل مریم ?
غزل را به بار خواهد نشاند برای همیشه